بودنش امید به زندگی بود. می نازیدم به خودم که او را دارم. چون هیچ کس همچون او را نداشت. خرامان و شاد. خدا را بنده نبودم. اکنون دیگر نیست. ولی نبودنش نیز به من انرژی می دهد. هیچ کس باور ندارد. حتی خودش. که بودن و نبودنش همه چیزش به من انرژی می بخشد. نبودنش در عین حالی که مرا رنج می دهد انرژی نیز می بخشد. تا همیشه می مانم شاید که دوباره بتوانم بوی عرقش را بچشم. و خنده های مستانه اش را نه در رویا بلکه در واقعیت ببینم