Monday, June 9, 2008

خر

قرآن بلدی بخونی؟ سوره یاسین رو بتونی بخونی کافیه، تو گوشم بخون لطفا . می خوام بعضی چیزا حداقل برا خودم روشن بشه. گور پدر بقیه .راستی تو هم جزیی از بقیه هستی؟

Tuesday, June 3, 2008

راه حل

از دنیای سیاه به داخل تنگه ی بسفر لغزید صورتش مرمری شده بود
از خواب بیدار شد دید دوباره به دنیای سیاه برگشته
دوست داشت همیشه تو دنیای مرمری بمونه
به خودش گفت
می شه با دوست داشتن همیشه مرمری موند حتی اگه همیشه تو تنگه ی بسفر نلغزه
کافیه صاحب تنگه ی بسفر رو دوست داشته باشه و همیشه اونو کنار خودش حس کنه
همیشه که نمی شه بری تو تنگه

Tuesday, May 6, 2008

شاید

خسته از گفتن و شنیدن و نوشتن حرف های تکراری
تکراری تر از طلوع و غروب هر روزه ی خورشید
بی تابی درونم ولوله می کند
رها شدن از دنیای این چنینی
گرچه از آن چنانی اش هم تصوری ندارم
همین است و جز این نیست به باوری همیشگی تبدیل شده
شاید؟

چرا؟


سایه ی باد به سرمنزل من جانی داد
دیدن روی دوبارش به دلم تابی داد
گرچه این بی پدر دربه در و بی ثمر است
ولی افسوس چرا روز نخست کامی داد


Thursday, May 1, 2008

اکنون من

دستم خالیست / بی هیچ حزن و گناهی / لبخند مرا به عصیان می کشاند / چیستی مرا پیچیده است در هیچستان بی نور شهر شما / خمیده گون گونه های بیرون زده ام سایه می افکند بر لپ های تو رفته ام / خورشید مرا باور ندارد / آسمان به خویشتن دروغ می گوید / پس و پیش شان مخروبه / دل ریش شان پر خونه / بازار مکاره نیز چنبره زده است / بی جان و بی مایه / بی درک و بی پایه / شیشه می شکند روح من تازگی ها

Thursday, April 10, 2008

پیچ پیچی

خنده های جورواجور
حرفهای پرت و دور
خواسته های سفت و سنگ
بازی الاکلنگ
گفته ها بی آب و رنگ
دوست ها پست و ملنگ
این منم عین جسد
زیر باران حسد
می کنم دستم دراز
تا ببینم روتو باز
می کشم در هر نفس
دود روزای عبث
خسته از بوی زمین
دوست دارم من تو را ای نازنین

Sunday, April 6, 2008

عقده

انتهای بن بست باد
یادی از گلدان شمعدانی
چرخش باران اشک
میان دودها پنهانی
می ترکد عقده های واپسین جوانی
درجوار مستی امروز

Sunday, March 16, 2008

اندر احوالات جای بی جا

قطره ای آتش زمستانم بس است
تکه ای بوسه دهان من گس است
لقمه ای خردل بیار ای مهربان
وضع پشت من در این اوضاع پس است

Sunday, March 9, 2008

نوسان

آرامش دوباره دورم حلقه زده
شاید دوباره شبیخون آن را پاره کند
ولی نمی ترسم دیگر حتی از شبیخون گرگها
و البته ترس را چند وقتی پیش تف کرده ام
حس رضایت همراه نیم نگاه چپی به گذشته و نوسان های بی رقیبش
و نگاهی به آینده
سطح آرامشم را اشغال کرده

Friday, March 7, 2008

کور سوی

خورشید را ورانداز می کنم همه وقت

تاب نمی آورد این دل من بیش از این

چندشنبه های نفرین شده را ماه هاست که تاب آورده ام

بس نمی کند این خیالات و اوهام

پس نمی کشد پای اشک از چشمام

خویشتن را از یادم برده اند

لبخند را به فراموشیم سپرده اند

به دیوانگی ام کشیده است

راه را به رویم بسته است

و در تاریک خانه ی بودن بی هیچ کس

کورسوی امیدی را می جویم در قفس

می دانم که هنوز تپشی دارد این جان من

Thursday, February 28, 2008

.

درد را به تنم مالیده اند
نا خواسته
خدا را ضجه می زنم
آهسته
باد بهاری را می خواهم
بی فریاد
شوره زاری شده ام
بی بنیاد


Wednesday, February 27, 2008

نبرد

جدال عقل و احساس
و برای من همیشه احساس برنده مطلق بوده
...

Tuesday, February 26, 2008

be che gheymati?

khejalat ra sar keshid
sedaghatash par keshid
khariat ra bepooshid
jahanam ra bargozid
asman ra khoshkand
khorshid ra geryand
zamin faryadi keshid
be che gheimati?

Friday, February 22, 2008

باز

باز باران با ترانه ....
باز می لرزد دلم ...
باز می خوانم زنو آواز دگر

چشم هایم کماکان می دوند در خم کو چه ها
و همچنان بی صدا
تا آنگه مباد بشکند خاطر خالق خاطره ها

Sunday, January 27, 2008

فکر کردن موقوف

فکر کن که حقیقت پیدا شه. حقیقتی که ازش فقط یه واژه پنج حرفی مونده. ولی مگه فکر چی کار می کنه ؟ تو حافظه جستجو می کنه و دنبال جواب می گرده. این حافظه هم که پر شده از حرف ها خاطره ها کتاب ها شنیده ها . اگه قرار بود با این انبار به نتیجه برسیم ، این همه آدم که حافظه شون خیلی پر تر از حافظه ماست از نوشته ها و خوانده ها. قدرت تفکر ندارن؟ چرا دارن شاید خیلی بیشتر از ما. ولی الان حقیقت کجاست؟
این فکر و هرچه اعتقاد و اندیشه و هر چه که این انبار مغز رو پر کرده باید فراموش کرد برا اینکه بشه به حقیقت رسید. اصلا می شه با تعصب به چیزی دینی آیینی کشوری ... به حقیقت رسید. تا وقتی تعصب هست رقابت هست حسادت هست غرور هست خودخواهی هست. با این چیزا می شه به حقیقت رسید؟ می شه خود خودت رو ببینی؟
با فکر کردن می شه به حقیقت رسید؟

Thursday, January 24, 2008

تولد ؟

تعداد چیزایی که رنجم می ده کم شده. شاید اگه به همین منوال پیش بره به زودی چیزی تو این دنیا رنجم نخواهد داد. البته نه اینکه بی فکر شدم. یا سرمو کردم زیر برف. انرژی دارم برنامه ریزی هم دارم. ولی رنج بردن کم شده و شاید فکر کنی چون به چیزی می خواستم و رسیدم. ولی نه ، به چیز خاصی نرسیدم جز این وضیعت میمون و فرخنده
شاید دارم به خودم می رسم. شاید تازه دارم متولد می شم. ورود به دنیایی که از اون دور بودم

Monday, January 21, 2008

nothing

everything is nothing
even me and my fears
doubt is blind here
even my sentences
everything is princesse

Sunday, January 20, 2008

قورتم می ده


ta hala hes kardi ke angoshtat too sarma vaghti dare yakh mizane avalesh misooze vali kheili zood in soozesh mire, va bihes mishe

alan too kooh
hamin moghe
roo barfa taghbaz bekhabi
age khabetam nayad barfa oonghad lalaei mikhoonan ke
bekhabi
hese khoobi dare
khialet kojaha ke nemitoone bere
mitoone asemane swed ro bebini, khakestari rang
bad ye sar bezani be jangale amazon, moghayese koni ba jangalaye shomal
badesh chi mishe
shayd fekr mikoni mordi ,
va in roohete
vali hanooz joon dari

va zendei
shayad fekr mikoni rafti behesht
har lahze momkene maghzet betore kamel az kar biofte
too oon lahze daghighan ye chizi mibini, ye noor, ke miri be samtesh
noore nisti
siah chaleha noor mikhoran
va in noor rooh mikhore
mijave?
na mibale
yeho bang
bang
bang
finished

Wednesday, January 16, 2008

spill it out

ماشین ِ سردِ خیال ِ لحظات ِ بودن، ترس آور هجوم می آورد. گم می شوم در میان وهم و خیال. ترس است و اظطراب. نمی خواهم مرا در این لحظات یاری کند کسی. همه خنده دارند و بی مایه، به دنبال گذر نادانی خود. پرواز ترس من ادامه می یابد. بدون اینکه بدانم آخرش به کجا می رسد. شاید برای اولین بار است که به آخر اتفاقی که می خواهد بیافتد فکر نمی کنم.

ناگهان تصویر صورتم روی شیشه پنجره روبرویی ترسم را دو چندان می کند. لپ های تو رفته ام در این تصویر مات نیز خودشان را به من نشان می دهند. انگار که به زودی لپ هایم سوراخ می شوند. و دو دهان دیگر به صورتم اضافه می شود. اما همین یک دهان هم همیشه زیاد بوده برای من. بیشتر لحظات بیکار یک جا افتاده، گویی بود و نبودش برای من یکسان است. از حرف زدن بیزار بودم، و حال که می بینم دو دهان دیگر نیز در حال شکل گرفتن است ترسم بیشتر می شود

نفسم به سختی بالا می آید انگار ماهی شده ام در دستان ماهی فروش که آبششم را از حلقوم می کند. نمی توانم این تصور را از خودم دور کنم. هرچه می کوشم مثل اسفنج، آب فکرم را به خودش جذب می کند. قدرت این را ندارم که بچلانم تا آبش خالی شود

Monday, January 14, 2008

همه چی و هیچ چی

kash mishod enkar kard
har anche dar paso pisham bood
kash mishod savar shod bar asbe khiaal
va takht ta nakoja abad
door shod
door shod az in shahre moshavash
va khodaye bikhodayan ra nezare kard
ham oost, va shadkami az oon oost
mikesham khodam ra , che keshidane skahti
be donbale hichboodanhaye peydarpey
be donbale gomshodan haye peydar pey
gom shodan dar taboote zaman
gom shodan dar vahmo khiaal
va baaz dar rooya to ra didam
konje otaghat kez karde boodi
va az poshte telephon barayam sher mikhoondi
shere sokoot
bishak roozeye sokoot ra to avardi
cheshmamo mibandam bad az sneef kardane kokaeine khialat
va che shahre zibaye, tanha va kharaman
che bad roozegarist
shiranasto talkh,
talkho shirin
shirino malal-angiz
talkho royaei
va baz miresam be boodane khali
parvaz dar miane abrhaye tire asman, ke dar nabard ba khorshid be mosabeghe bar mikhizand
va che shekaste nagini tahamol miknad in khorshide tehran , dar in roozhaye barf-angiz
rekhvate ajib hamrah ba rashei dar angoshtanam
mara bedinsan mikonad roozo roozegare gharib
tars ra javideam.
tofaleash dar kenare sakhrehaei DaRaBad baghist
vahm ra mazmaze kardeam, dar miane yakh-haeye ghablan barfi
angoshtanam hese ajibi darand
natavano bi harekat, mesle fekre forookhofteye man
fekr ra dar ghafas ki zendan karde-and
bishak oo bedoone yare bavafayash "ehsaas" diri nemipayad ke rakht mibandad
az in shahre mozab
bayad andishid
be donbale charkhi banfash
va hame ja ra banfsh kard
be hich harfo hadis
donyaye rangin mishavad banafsh
hatta choobeye dare khorde shode tavasote mooriane
in moriane daroone man bidad mikonad
mesle shir mighorad, va lahze lahze tohi tar mikonad , daroone tohiam ra
to niz beshtab
ke shetab harche bishtar behtar, va gar na, daroonat manande man
jozami mishavad
khore fekrat ra mikhorad
khore roohat ra be fazlo bakhshesh dar miane jeno ens kheirat mikonad
va man baaz bitabam
va man baaz bitabam az boodane nahife roozegar
kamarbandash soorakh kam avarde, digar shalvare rooz ra nemitavanad negah darad
va in zevale shekame roozegar hamchenan edame dard
ta adame motlagh
rah raftan in roozha
mara be yade sarbazkhane miandazad
ke chetor sinekhiz sat-ha edame midahand
va khodaye khod ra talab mikonan baraye nejat az gorooban roozegari
na hese raftan na hese mandan
na hese khoftan na hese khordan
por az hese beihesi
par az vazne bi vazniye yadhaa
va baz khatereha mara be solabe mikeshad
va ba in solabe be arsh safar mikonam hamrah ba fekre jozami
hich nemikhaham az khodam,
tanha yek chiz ast ke tashvishe in bi arameshi ra marhamist
va aan didane sobho asre rokhsare to ke mara biekhtiar khis mikonad

Saturday, January 5, 2008

خدا

همین که انرژی می خواد بره بالا یه دفعه ته می کشه . همه انرژی یهو تموم می شه. به محض اینکه میاد جلو چشمم. به محض اینکه میاد به خوابم. به محض اینکه نوشته هامو نگاه می کنم. هر خیابونی هر پارکی همه مغازه های میدان 7تیر. مترو . خردمند جنوبی . سیاه و سفید. بازار بزرگ. دختر. سرما. برف شاید باور کردنی نباشه که همه چی همه چی منو از زندگی ساقط می کنه. خاطرات تو همه چی رو پر کرده .
خدا به چی می گن؟
بی شک تو خود خدایی

Tuesday, January 1, 2008

هاله حماقت

آهای دکی جون شتابان به کجا می روید ؟
مواظب باشید باد هاله نورتان را نبرد
نادان خودش خودش را از بین می برد