خسته از گفتن و شنیدن و نوشتن حرف های تکراری
تکراری تر از طلوع و غروب هر روزه ی خورشید
بی تابی درونم ولوله می کند
رها شدن از دنیای این چنینی
گرچه از آن چنانی اش هم تصوری ندارم
همین است و جز این نیست به باوری همیشگی تبدیل شده
شاید؟
تکراری تر از طلوع و غروب هر روزه ی خورشید
بی تابی درونم ولوله می کند
رها شدن از دنیای این چنینی
گرچه از آن چنانی اش هم تصوری ندارم
همین است و جز این نیست به باوری همیشگی تبدیل شده
شاید؟