Thursday, April 10, 2008

پیچ پیچی

خنده های جورواجور
حرفهای پرت و دور
خواسته های سفت و سنگ
بازی الاکلنگ
گفته ها بی آب و رنگ
دوست ها پست و ملنگ
این منم عین جسد
زیر باران حسد
می کنم دستم دراز
تا ببینم روتو باز
می کشم در هر نفس
دود روزای عبث
خسته از بوی زمین
دوست دارم من تو را ای نازنین

Sunday, April 6, 2008

عقده

انتهای بن بست باد
یادی از گلدان شمعدانی
چرخش باران اشک
میان دودها پنهانی
می ترکد عقده های واپسین جوانی
درجوار مستی امروز