Monday, December 31, 2007

پرتانه

بسط مضحک یاشاری
سه چهار سال پیش به دوستام اینو گفتم و خندیدن خوب شاید حق داشتن. اونم به خاطر اسمش. راستش این سه کلمه خودشون پشت سر هم اومدن
می گفتم این بسط هر چیزی رو می تونه اثبات کنه توضیح بده توجیه کنه و خودش هم خودش رو اثبات می کنه
الان حس می کنم این همون هیچه. این که همه چی یعنی هیچ و هر چیزی با هیچ معنا پیدا می کنه حتی خود هیچ
شاید به قول دوستم قانون پر و خالی

Sunday, December 30, 2007

بهانه

آوار بخت روي من برگشت
چند صباحي پيش
نظر ناظري سوي تقلايم نيست
شيشه شش هاي من ترک هايش کاريست
به دنبال چسب بهانه اي
براي ادامه زيست

Friday, December 28, 2007

نشنیده بگیر

بوی کامنت ها آشناست
نکنه ....؟
می جویمت
می بویمت
می بوسمت
می گویمت خدای من بمان

ظرف

می خوام گم شم تو یه شهری دیاری جایی ولی نه تو آدمی
می ترسم از اینکه گم شم تو آدم
می خوام گم شم تو یه کویر
که هر شب همه ی ستاره ها را ورانداز کنم شاید ستاره ای پیدا شه که حاضر بشه منو تو خودش جا بده
شایدم بتونم چیزی پیدا کنم که بتونه روحشو درونم بدمه
بتونم شکل بگیرم
از این حالت بی شکلی وبی قالبی بیام بیرون
یه ظرفم که هیچ شکلی نداره
یه چیزی کسی تو این دنیای هرکی به هرکی پیدا نمی شه منو شکل بده؟

رنجش

به دریا می روم دریا سراب است

به ساحل می روم آشفته حال است

به آبادی رسم خونه خراب است

به بیداری رسم بی تاب خواب است

به جنگل رو کنم بی شاخ و برگ است

به آتش رو کنم بی گرم و نور است

به دل آخر رسم بی خانمان است

پر از آشوب و درد سالیان است

آی

دیوانگی ام را ارج می نهم در پس پرده انتظار

Thursday, December 27, 2007

فهمیدم

جوابش پیدا شد
وقتی نمی تونی نون گندم بخوری، کاری کن بتونی بوش رو بشنوی
با این دروغایی که می دم می تونم مدت بیشتری بوش رو بشنوم ازش خبر داشته باشم
وقتی نمی تونم ببینمت ترجیح می دم کاری کنم که حداقل بوت رو بشنوم

چرا؟

هیچ وقت شده دروغ بگی تا ثابت کنی صفت بدی که دیگران بهت نسبت می دن درسته!!!!!؟
من چند بار از جمله امروز این کارو کردم
باورش سخته ولی حقیقت داره
چرا؟ خودمم نمی دونم

سعی می کنم نشون بدم بد ذاتم



khoobe bad

وقتی کسی گفت دوستت دارم و تو گفتی منم دوستت دارم
وقتی گفت عاشقتم و تو هم گفتی عاشقتم
وقتی گفت همه چیز منی و تو مردی براش
حال اینو داشته باش
وقتی گفت متنفرم ازت
تو نمی تونی متنفر بشی ازش
اونجاست که می فهمی دوست داشتن معنیس چیه
اونجاست که آروم آروم وجودت پر می شه از اون
تازه می فهمی که اونو ازت بگیرن نفست بالا نمی اد
و بعدش می فهمی که بالا بیاد یا نیاد فرقی نداره
یه شیرینی تلخ که مدام می خوای اوق بزنی و چشمات از حدقه بزنه بیرون
همراه با یه حس عجیب
خوشمزه ترین احساسی که تا حالا داشتی
البته نه خوشمزه تر از نگاه کردن تو چشماش
و تلخی عجیبی که در نبودش به تو هدیه کرده
یه تلخ شیرین که حاضری همه چیتو فداش کنی
یه تلخ تلخ که حاضری جونتو بدی ازش فرار کنی
بی شک این بهترین حسه
بی شک این بدترین حسه

شنیده های گذشته

عشق، عشق می آفریند. عشق زندگی به همراه دارد. زندگی رنج به همراه دارد. رنج دلشوره می آفریند. دلشوره جرات می بخشد. جرات اعتماد به همراه دارد. اعتماد امید می آفریند. امید زندگی می بخشد. زندگی عشق می آفریند. عشق عشق می آفریند
چند سال پیش از زبان شاملو تو کاستش شنیدم

Wednesday, December 26, 2007

به من چه! خودشون اومدن

بعضی وقتا لذت یه غم می تونه از عسل کوهای اردبیل هم شیرینتر باشه. پر و خالی شدن متوالی افکارم از هیچ منو با یه دنیای دیگه اشنا کرده. یه دنیایی که هیچی نیست ولی همه چیزش خوبه.توش یه حالت سبکی منحصر به فردی دارم . هر کاری می تونم انجام بدم در حالی که هیچ کاری نیست واسه انجام دادن
تو این دنیای همه چیز خوب که هیچی نداره، احساس جنسیم مثل یه خرمالو رسیده می مونه .شب یلدا خواب بودم که این خرمالو افتاد و له شد. اونقدر آب دار بود که مثل خامه روی کیک دامنم را پوشاند. بعد از حدود 2 ماه خودشو خالی کرد بدون اینکه از من اجازه بگیره
گابریل گارسیا مارکز تو آخرین رمانش می گه: سکس تسکین دهنده ی آدمیزاد است نا وقتی که به عشق نرسیده
عشق فقط عشق رو به همراه می آره. و همه چیزو می کشه. عشق یه حالت روحی نیست ، بلکه بخت و اقباله
می گن عشق رو بکش، ولی تا قبل از اینکه فرصت کنی چاقو رو برداری عشق تو را به صلیب کشیده.

امشب

یه حس عجیبی دارم. مخم رفته تعطیلات. بدون هیچ تشویش و اظطرابی، یه بی خیالی عجیب که حس خوبی همراشه. احتمالا تاثیر نصف الپرازول که این جوری شدم. ولی کماکان همه و هیچ ، فرقی با هم ندارن. قرار بود خانم یا آقای الپرازول با هیچ مبارزه کنه.

ولی فعلن که هیچ غلطی نتونسته کنه. خوب عرضه هیچ از همه بیشتره. فلواقع تا الا ن که خوب عرضه نشون داده از خودش

البت ما که بخیل نیستیم هر کی با عرضه تر باشه برندس. ما هم که برنده ترین بازنده هستیم. پس حله دیگه

Alprazol

زردی آرزوی من است نه دیگران. دیگران خوبی هایشان بی کران

دیگران یعنی تو و بس، نه هیچ کس

دیگران یعنی وجود زرد من

همه و هیچ چیز یعنی لبخند سرخ لبان تو


مرا تو زادی

مرا جان دادی

مرا عاشقم

تورا خدایی

مرا تنهایی

تورا جدایی

مرا زمین شد

گور تباهی

تورا شنیدم

امر خدایی

تو را من شد

گرگ شیطانی

نفس تنگ است

کو هوای بارانی

مرا ترک ده

از این زندگانی



Monday, December 17, 2007

تقدیم به بعضیای پررنگ

بعضیا راهی جز کندن گور ندارن
بعضیا حرفی جز گفتن اون ندارن
بعضیا جز مرگ چیزی نمی خوان
بعضیا جز بازی هیچی نمی خوان
بعضیا خالی شدن از هرچه بود
بعضیا راضی شدن از حال اون
بعضیا جانشان فدای بعضیا
بعضیا پیروز باشند و خدا

Sunday, December 16, 2007

خواب

دیشب دخترکم خوابم را شکافت
کنج اتاقش کزیده بود
از پشت تلفن برایم شعر سکوت می خواند
آرام و رویایی
مثل درختکی در باد
رقصم گرفته بود
ناگهان پریدم از خواب
آن جا کسی نبود
غیر از من و خیال و تنهایی

Sunday, December 9, 2007

یه قوطی ودکا

وقتی آدم به هرچی خواسته رسیده بیشتر سردرگم می شه چون عادت کرده که همیشه یه چیزی بخواد همیشه آرزو داشته باشه همیشه بجنگه برا خواستش
من به همه چی رسدم به چیزی که کاملم کرده به چیزی که دیگه آرزو برام نداشته ولی نگرانم فکر می کنم از بقیه کم دارم. فکر می کنم باید یه چیز دیگه ای باشه. غافل از اینکه دیگه چیزی نیست که بتونی براش بجنگی چون به بزرگترین رسیدی دیگه چیزی نمی یابی که ارضات کنه چون ارضا شدی
باید خوشحال باشم نه ناراحت
امان از دست این عادت
بگرد بگرد بگرد ... تا هر زمان که می خوای بگرد دیگه همه چی تمومه دیگه از اون بالاتر پیدا نمی شه که تو رو با خودش بالا ببره
مردن و بودن فرقی نداره ، نفس بکش راحت بی هیچ دقدقه ایی
من از همه خوشبخت ترم؟ چه کلمه زشتی ، خوشبختی چه جمله زشت تری
من از همه راحت ترم. چرا همش بقیه باید باشن چرا همش بگم از این از اون از همه از یه عده
من راحتم
مشکل اینه که دیگران با راحتیه من مشکل دارن. چون به خیال خودشون من ناراحتم من دیوانم من خلم من خلاصه اینکه هر کسی یه صفتی نسبت می ده. ولی هیشکی صفت راحت رو نسبت نمی ده. شاید چون خودم هنوز این راحتی رو باور ندارم
دلم هوس یه قوطی ودکا خننننک کرده که تو برفا دراز بکشم به آسمون نگاه کنم و نمه نمه مزه احتمالا خیلی بدش رو بچشم

Saturday, December 8, 2007

همیشگی من

برای شفای زخم هایم امیدی نیست
این درد، حقیقتی سخته
اونقدر وحشتناک، که زمان نمی تونه پاکش کنه
هنگام گریه اشک هایت را پاک کردم
هنگام ترست با تمام ترسها جنگیدم
(DRB شب هنگام)
ولی می دانم که کم بودم
ناچیزِ ناچیز
سخت تلاش کردم که رفتنت را به خودم بقبولونم
اما تو هنوز همراه منی
تنها به کجا بروم؟

مانی

فرو رفت آن همه خوبی
درون خاک و خاموشی
ولی در قلب من مانی
چه در خوابم چه بیداری
آسمان زندگانی
همیشه گرم و نورانی
ولی افسوس امروز
سرد است و طولانی
دگر روزهای خوشحالی
مبدل شد به ویرانی
نماندی بهر شبهایی
که می نالم ز تنهایی
وجودم مملو از آهی
که خواند از پریشانی

سختی
سرزنش
سرما
سوزش
اتوبوس شب
ساکت
ساکت

Sunday, December 2, 2007

محبت

به محبت نیاز دارم. نه اینکه بهم محبت شه. اینکه محبت کنم. اینکه یه نفرو یه چیزی رو تا سرحد مرگ دوست داشته باشم. باهاش زندگی کنم براش بمیرم. حتی اگه شده یه مدت کوتاه در حد چند روز. آیا اینکه به کی محبت می کنم اهمیتی نداره برام؟ نمی دونم . من این چیزا حالیم نیست فقط می خوام دوست داشته باشم. همه جوره. با تمام وجود. دلم برا این نوع خواستن تنگ شده. ولی نه. فکر کنم مهمه. خیلی هم مهمه که کی رو بخوام دوست داشته باشم. اصلا چرا باید همش دنبال آدمیزاد باشیم ما.هاااان؟ خوب یه سگ هم می شه عاشقش بود. وفادار هم می مونه. دور زدنم بلد نیست. تا نفس می کشه می میره برات. ولی انگار یه جای کار می لنگه. فکر کنم ما آدما یا حداقل خود من دنبال آزار و اذیتم. یه جورایی خودآزاری داریم. و الا سگ حیونه به این خوبی خوب اونو دوست داشته باش. واااای آخه ادم نیاز داره بشنوه نیاز داره بگه نیاز داره. نمی خوام بیشتر فکر کنم چون حوصله ندارم. فقط می دونم که
دلم تنگ شده برا خواستنت. برا پرستیدنت. برا بوییدنت. برا کوه رفتنت. برا دویدنت. برا خنده هات. برا برا برا برا برا برا برا برا برا همه چیزت برا همه چیزم

Saturday, December 1, 2007

درست 24 سال و 1 روز و8 ساعت

بسه دیگه
خفه شو
نمی خوام بگذری، وایسا
ای کاش زمانه مرگه بی(ست)چارگی را به من هدیه می داد

تو نه

من نمی دونم چرا اهلی می کنن بعد رها می کنن؟
بابا جون یا اهلی نکن یا اگه کردی پاش واسا
و من مهر او را پشت کلک های شیرینش می دیدم
با تو نبودم تو اهلی کن رها کن
اهلی کن رها کن
اهلی کن رها کن
....